سروده ای به مناسبت روز جهانی مرد برای همه مردانی که محکومند به ایستادگی در نبردی بی پایان
این شعر رو شاید بیش از یک ساله که سرودم و گذاشته بودم کنار تا سر فرصت روی ایرادات وزنیش کار کنم. اما متاسفانه فرصت نکردم و کلا فراموشش کرده بودم. امروز ناخودآگاه توی نوشته های قدیمیم پیداش کردم. بازم فرصت نکردم ویرایشش کنم. برای اینکه حداقل گم نشه، اینجا منتشرش می کنم. تا انشاالله سر فرصت ویرایش های لازم رو روش لحاظ کنم.
با اخم تلخ و خسته ات بر روی پیشانی
با دغدغه هایی که می دانم و میدانی
مانوس با شوک ها و با بی رحمی بازار
دلخسته از دفتر، اداره از محیط کار
ای جنگجوی غرق در سیل تکاپوها
ای رفته از یاد خودت در این هیاهوها
از عمق جان می فهممت، هم حس مغرورم
هم باورم، هم گریه ی نزدیکم و دورم
کوهی و سنگینی و سر بر آسمان داری
در سینه ات از عشق صد آتشفشان داری
تار وجودت نغمه های تازه می خواهد
هر بند بندت، عشق بی اندازه می خواهد
می فهممت ای مهربان باز آغوش
ای تا همیشه کوله بار عشق بر دوش
ای پیشه ات عشق و دلت از نازها ریش
ای خسته از نامهربانی ها و از تشویش
ای مرد ای مرد صبور و با متانت
لبریز باشد از شکوه و عشق جانت
پاینده باشی مرد زیبای اهورایی
راه تو هموار و دمت گرم و مسیحایی